زندگي عاشقانه بابايي اكبر و مامان سارازندگي عاشقانه بابايي اكبر و مامان سارا، تا این لحظه: 22 سال و 8 ماه و 22 روز سن داره

فرشته ای که ۱۷ ساله منتظرشیم

مامانی رفته کلاس کامپیوتر تا نوشتن تو دفترتو خوب یاد بگیره

سلا م خاله جون مامانی الان زنگ زد و گفت داره میره کلاس کامپیوتر . میخواد دیگه خودش تو وبلاگت برات بنویسه و منم باید این دفترو به صاحب اصلیش بدم . خاله جون دیگه مامانی خودش میخواد حرفای دلشو برات بنویسه . ای کاش تا وبلاگتو از من بگیره تو اومده باشی تو دلش . خاله جون بزا یه چیز یواشکی بهت بگم . عزیز دلم این بار که رفته بودیم شمال مامانیت میومد و امیررضا رو میگرفت و با خودش میبرد پایین آخه مامانیت و باباییت طبقه ی پایین خونه مادر جون اینا میشینن . وقتی مامان سارات امیررضا رو میبرد منم میرفتم رو سکو مینشستم و صدای بابا و مامانت میومد که با امیررضا بازی میکردن مخصوصا باباییت . عزیز دلم اگه بدونی چقدر دلم میگرفت از خدا میخواستم که ای خد...
21 تير 1391

روز پدر هم گذشت ....

سلام عزیز دلم خاله جون روز پدر هم گذشت ..خاله بیا و باباییتو بابا صدا کن .میدونم که چقدر منتظره ... خاله باباییت اصلا به روش نمیاره .برااینکه مامانیت زیاد غصه نخوره ولی خدا میدونه چی تو دلشه .... خدایا به بزرگیت قسم کمکشون کن اونا یازده ساله منتظرن خدایا ........
11 تير 1391
1